یکی از پیامدهای طبیعی ترک ایمان به خدا، ناتوانی از رویارویی مؤثّر با قضیّۀ شرّ و حتّی در بسیاری از موارد، شناخت و قبول آن بوده است. در حالی که بهائیان موجودیّت واقعی برای پدیدۀ شرّ، به صورتی که در مراحل قبلی تاریخ دینی تصوّر میشد، قائل نیستند ولی فقدان خیر که به صورت شرّ جلوه میکند مانند تاریکی، جهل و یا بیماری، به شدّت در حال اِعمال اثرات فلجکنندهای است. کمتر فصل فعّالیتهای مطبوعاتی میگذرد که تجزیه و تحلیلهای متنوّع و تازهای در بارۀ خصوصیّات بعضی از شخصیّتهای شیطانی که در طول قرن بیستم به طور سیستماتیک میلیونها نفر از همنوعان خود را مورد شکنجه، تحقیر و نابودی قرار دادهاند، به خوانندگان مطّلع ارائه نشود. برای درک عقدههایی که به آتش کین و نفرتِ بیانتها نسبت به نوع انسان دامن میزند، مراجع دانش و پژوهش از مردم میخواهند بیندیشند که تا چه حد برای عواملی چون خشونت و سوء رفتار والدین، مطرودیّت اجتماعی، سرخوردگیهای شغلی، فقر، بیعدالتی، تجربههای جنگی، اختلالات احتمالیِ ژنتیکی، ادبیات پوچگرا، یا ترکیبی از این عوامل، باید اهمّیّت قائل شد. آنچه به وضوح از دایرۀ ملاحظات کنونی خارج است، آن چیزی است که صاحبنظران مجرّب حتّی تا یک قرن پیش آن را با هر عوارضی که همراه بود، نوعی بیماری روحانی تشخیص میدادند.